سفارش تبلیغ
صبا ویژن

...

مقدر شد میان سنگ ها تا سر برآوردم

سر از تاریکی دکان آهنگر درآوردم


به خود می گفتم انگشتر شوم خوب است یا شانه ؟

ولی خنجر شدم، انگشت ببریدم، سر آوردم


کشیدم گوشوار از گوش، گردنبند از گردن

چه شیون ها به راه انداختم تا زیور آوردم


مرا فرمانروا در دست بالا برد و فرمان داد

برای جاه هایش سرزمینی دیگر آوردم


سپس تنها و خون آلود، در دستان سرداری –

به خاک افتاده رودرروی فوجی لشکر آوردم


کسی از من نمی پرسید انگشتر شوم یا نه

فقط هی سر بریدم، مثله کردم، گوهر آوردم.