فردا شکوفه مي دهم اي دوست، اينگونه با تبر مشکانم
هرچند خشک و مرده ام امروز، هرچند برگ و بار ندارم
درود بر شما
زيباست:
مثنوي خواب نادرشاه منتظر شماست:
خواب ديدم پريد نادرشاه
شبي از خوابِ مرگِ خود ناگاه
نعره اي از جگر کشيده نشست
مثل يک گنگِ خواب ديده نشست
بدنش مثل بيد مي لرزيد
مثل اين که شديد مي ترسيد
صورتِ روح او دهن وا کرد
با دلِ خود سرِ سخن وا کرد
.......
.
غلامعباس سعدي