سلام
زيبا و دلنشين بود
اميزه اي از طبيعت و روح و روان
دست مريزاد استاد
خيلي شعر روان و دلچسبي بود
اميزهاي زيبا از طبيعت و روح و روان
سلام آرش جان
بسيار زيبا بود.دست مريزاد.
برقرار باشي.
فردا شکوفه مي دهم اي دوست، اينگونه با تبر مشکانم
هرچند خشک و مرده ام امروز، هرچند برگ و بار ندارم
درود بر شما
زيباست:
مثنوي خواب نادرشاه منتظر شماست:
خواب ديدم پريد نادرشاه
شبي از خوابِ مرگِ خود ناگاه
نعره اي از جگر کشيده نشست
مثل يک گنگِ خواب ديده نشست
بدنش مثل بيد مي لرزيد
مثل اين که شديد مي ترسيد
صورتِ روح او دهن وا کرد
با دلِ خود سرِ سخن وا کرد
.......
.
غلامعباس سعدي
غزل زيبايي بود عزيز
مرسي که دعوت کردي
يک لحظه زندگي تو از دست مي رود
وقتي کسي که هستي ِتو هست مي رود
شايد که اندکي بنشيند کنار تو
اما کسي که بار سفر بست مي رود
از کمترين تکان تنش رنج مي کشي
وقتي که پيش ازين به تو گفته است مي رود
آن کس که دل بريده ، تو ، پا هم ببّري اش
چون طفلي از کنار تو با دست مي رود
رفتن هميشه راه رسيدن نبوده است
گاهي مسير جاده به بن بست مي رود ...
دل من پشت سرت کاسه ي آبي شد و ريخت ...
با سپاس بسيار زيبا بود سطر اولش که منو به گريه انداخت... کوهي در آستانه ريزش ... اين بيتش فوق العاده است .
فقط سطر آخر( ندارم ) رو تصحيح کنيد.
غزل خوبي خونم ممنون که خبر داديد
در پناه بارون