از دوستان که ماند که دشمن نساختي؟
خود مي دهي رفيق به خنجر گلوي خويش.
کلمه ي رفيق ارکان معمولي جمله را بهم ريخته بايد مي شد - فارغ از وزن - اي رفيق خود به خنجر مي دهي گلوي خويش
کمي هم در اتصال به مضمون سهل انگاري مي بينم ...ولي در کل لذت بردم
يک خبر خوب براي خود در کنار شما دارم انشا الله از ماه آينده کلن تبريزي مي شيم....ولي کمي مشکل لهجه دارن فقط تبريزي ها
سلام
خوبيد ؟ سلامتيد؟
جالب بود ولي يه کم زبانش قديمي بود
شعر قشنگي بود آرش خان .
چند مورد نظر شخصي دارم .
اول اينکه در بيت نخست قرار نيست شخصيت شعر شما چيزي به روي خودش بياره ولي در بيتاي بعدي انگار خود شاعر داره بعضي چيزا رو به رخ اون مي کشه و مثل پتک توي سرش مي کوبه !
بيت سوم تقابل و تفاوت جام با سبو و اينکه عادت معمول اين هست که زهر رو هم در جام بنوشند يا بنوشانند و سبو براي زهر خيلي بزرگه !
و اينکه با جابجايي فعل ها ساختار ساده ي دستور زبان رو به هم زدي و اين مي تونه مخل بلاغت باشه .
قربانت
مشتاق ديدار
در پناه حق .